سفارش تبلیغ
صبا ویژن
" سلام بر شما ... از این که از علمدار بصیر بازدید نمودید ، بسیار خرسندیم . از طریق نظرات می توانید پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان بگذارید "

 

آخرین مطالب
پیوند دوستان
خاطراتی از روزهای اسارت «جعفر مزیدها»
پس از اسارت ما را به چند نقطه بردند،از آنجایی که اسنادی در دست من بود که قبل از اینکه موفق بشوم آنها را از بین ببرم عراقی ها متوجه شدند و آنقدر مرا شکنجه کردند که به حالت بی هوشی رفتم.

پیش خودم گفتم ببینم چند ضربه را می‌توانم تحمل کنم، شروع کردم به شمردن ضربات کابل به 17 -18 که رسیدم متوجه شدم کابل در هر بار بالا و پایین رفتن نور خورشید را به چند قسمت تقسیم می‌کند، پیش خودم گفتم که چه زیباست و سکانس خوبی است برای ساختن فیلم؛ در همین فکرها بودم که از هوش رفتم.

به گزارش علمدار بصیر: جعفر مزیدها آزاده بهشهری که 5 سال از جوانی خود را در اردوگاه‌های حزب بعث عراق سپری کرده است دربیان خاطرات خود از دوران تلخ و شیرین اسارت برایمان می گوید، خاطراتی که تلخی آن را با خبر شنیدن رحلت امام(ره) و شیرنی اش را مژده ای که سید آزادگان شهید ابوترابی به آن داد ،یاد می کند.

این یادگار دوران دفاع مقدس از شهرستان بهشهر با اشاره به اینکه بعد از 5 مرحله اعزام به جبهه، مرحله اول در 15/06/1362 بعد از آموزش مقدماتی نظامی و امدادگری به منطقه کردستان و مریوان ،مرحله دوم در سال 63 به همراه لشگر 25 کربلا به منطقه دشت آزادگان ،مرحله سوم در مهر سال 63 به مدت 5 ماه در منطقه مهران در گردان حمزه سیدالشهدا(ع) ،مرحله چهارم 20 تیر ماه 64 به مدت 3ماه در منطقه هورالعظیم و مرحله پنجم در تاریخ 6 اسفند 1364 با راهیان کربلای 2 از بهشهر ،گفت: بعد از از ورود به مناطق عملیاتی فاو و پس از 4 روز محاصره توسط سپاه سوم عراق به فرماندهی ماهر عبدالرشید به اسارت گرفته شدم.

 

 

وی با بیان اینکه در سن 14 سالگی چندین بار برای اعزام به جبهه مراجعه کردم که به دلیل سن کم اجازه نمی دادند،یادآور شد:در سال 62 در سن 17 سالگی با یک رضایت نامه جعلی خودم را به جبهه رساندم و در سن 20 سالگی هم به اسارت گرفته شدم.

جعفر مزیدها عنوان می کند: پس از اسارت ما را به چند نقطه بردند،از آنجایی که اسنادی در دست من بود که قبل از اینکه موفق بشوم آنها را از بین ببرم عراقی ها متوجه شدند و آنقدر مرا شکنجه کردند که به حالت بی هوشی رفتم.

وی می گوید:بعد از اسارت و شکنجه اولیه در نهایت ما را به استخبارات بغداد بردند،در انجا به مدت یک هفته با چشم و با دست های بسته روی موزاییک رها کرده بودند که از بین 54 نفر اسیر 4 نفر از مارا جداکرده بودند و به شدت شکنجه می دادند که به اصطلاح گربه سر حجله می گفتند تا اسرای دیگر حساب کار دستشان بیاید.سپس از آنجا ما را به کمپ 10 شهر رومادی عراق منتقل کردند.

این یادگار دوران دفاع مقدس بیان می کند: قبل از اینکه به جبهه اعزام شوم تئاتر کار می کردم.، یک روز دشمن بعثی مشغول فلک کردن ما بود که با صدا زدن نام اهل بیت علیهم السلام سعی می کردم که درد را تحمل کنم،پیش خودم گفتم ببینم که چند ضربه را می توانم تحمل کنم، شروع کردم به شمردن ضربات کابل به 17 -18 که رسیدم متوجه شدم کابل در هر بار بالا و پایین رفتن نور خورشید را به چند قسمت تقسیم می کند،پیش خودم گفتم که چه زیباست و سکانس خوبی است برای ساختن فیلم که در همین فکر ها بودم که از هوش رفتم.

این آزاده سرافراز می افزاید: بعد از این شکنجه ما را به کمپ 10 رومادی انتقال دادند که برای رفتن به کمپ اسامی را می خواندند تا از تونل مرگ عبور کنیم،من چون می دانستم که اسمم قبل اسم کدام یک از دوستان است بعد از اینکه اسم قبل از من را بخواندند من هم پشت سرش حرکت کردم و وقتی به انتهای تونل رسیدم افسر عراقی اسم من را خواند گفتم بله ؛با تعجب به من نگاه کرد و گفت اینجا چیکار می کنی؟ و دوباره من را به اول تونل برگرداند و دوباره از بین ضربات عبور کردم.

این رزمنده دفاع مقدس تلخ ترین خاطره اسارت خود را اینگونه عنوان می کند:شنیدن خبر رحلت حضرت امام خمینی (ره) تلخ ترین خاطره اسارت بود.البته چندین مرحله شایعه کرده بودند که امام فوت کرده تا روحیه بچه ها را تضعیف کنند.

وی می گوید:شب جمعه بود و مخفیانه در حال خواندن دعای کمیل بودیم که تلویزیون عراق صحنه ایی از امام پخش کرد و نوشته :"خمینی در انتظار مرگ " صبح فردا اخبار ساعت 8 رادیو اعلام کرد که امام فوت کرد صحنه ی بسیار بدی بود،مدت 40 روز مراسم عزاداری و ختم قرآن برگزار کردیم.

وی اذعان می کند: 50 روز پس از فوت حضرت امام(ره) منافقین بچه ها را شناسایی کرده بودند و از انجا به کمپ 17 تکریت بردند که در آنجا با شهید ابوترابی هم بند شدم. شهید ابوترابی به ما گفته بود که ان شاءالله شهریور ماه به ایران بر میگردیم.

 

جعفر مزیدها از شیرین ترین خاطره دوران اسارت خود می گوید:24خرداد سال 69 بود که رفتم سلمانی تا موهای سرم را کوتاه کنم. خطاب به آرایشگر که یک آزاده بابلی بود گفتم یعنی می شود این آخرین اصلاح سرم باشد؟بعد از اصلاح به آسایشگاه امدم. تلویزیون در حال پخش کردن خبری از صدام بود که خبر آزادی اسرای ایرانی را اعلام کرده بود.این لحظه شیرین لحظه اسارت بود.

این یادگار دوران 8 سال دفاع مقدس درباره تحمل دوران اسارت اذعان می کند:با توسل به ائمه معصومین علیهم السلام ، خواندن قرآن ، کلاس های آموزشی مثل سخنرانی، تئاتر، زبان و ...،مشورت دادن به همدیگر،به فکر هم بودن و وحدت انسجام بین اسرا باعث می شد که تا حدی فشار ها ، شکنجه ها و سختی های اسارت قابل تحمل شود.

این آزاده سرافراز بهشهری تاریخ آزاد شدن خود را از بند زندان های بعثی دشمن در تاریخ 4 شهریور 1369 پس از 5 سال اسارت گفت و عنوان می کند:میوه 8 سال جنگ با ورود آزادگان به ایران به ثمر رسید و مردم خستگی از تنشان بیرون رفت و استقامت و ایستادگی آزادگان باعث شد تا که مردم شهد شیرین پیروزی را بچشند.

منبع: بلاغ





تاریخ ارسال مطلب : یکشنبه 92/5/27 | نویسنده : alamdarbasir


 

تمامی حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به علمدار بصیر می باشد و انتشار مطالب با ذکر منبع مانعی ندارد.
طراحی و اجرا : مرکز فرهنگی صالحون